بر پایه گفتههای یکی از مقامات ارشد آمریکایی، امروز گزارش محرمانهای از سوی دولت اوباما در اختیار کنگره قرار میگیرد که حاوی اسنادی مبنی بر ارتباط شرکت ملی نفت ایران با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. در همین حال، رویترز گزارش داد که واردات نفت کره جنوبی از ایران در ماه سپتامبر از سر گرفته میشود و به میزان دویست هزار بشکه در روز خواهد بود.
به گزارش «تابناک»، یکی از مقامات آمریکایی اعلام کرده است که دولت اوباما میخواهد امروز گزارشی مبنی بر ارتباط شرکت ملی نفت ایران با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را منتشر سازد.شروع بیداری اسلامی از آفریقا و گسترش آن به سمت مصر و غرب آسیا (خاورمیانه) یکی از مصادیق عینی شکل گیری هندسه جدید سیاسی در جهان است، سقوط دیکتاتورها و حاکمان مستبد دست نشانده جهان استکبار و استعمار در غرب آسیا، نفرت مردم سراسر جهان از دولتمردان آمریکایی، تنفر از سیاستهای جنگ طلبانه کشورهای غربی، خیزش مردم اروپا علیه سیاست های کشورهای غربی در عرصه اقتصاد و سیاست، جنبش اشغال وال استریت در آمریکا، دور شدن کشورهای آمریکای لاتین از رابطه با آمریکا و ... همه و همه مصادیقی از شکل گیری هندسه جدید سیاسی در اقصی نقاط مختلق جهان است که در حال پیشرفت و تحول است و همگی در حول یک محور و آن برقراری پیشرفت و عدالت در سایه برابری و خروج از سیطره استعمار و استکبار کشورهای مستبد غربی و دست نشانده است.
مقام معظم رهبری نیز با اشاره به تحولات اخیر در منطقه و دیگر نقاط مختلف جهان و همچنین افول قدرت آمریکا میفرمایند: وضعیتى که امروز در دنیا هست، وضعیت تحول است. اوضاع جهان در حال تبدیل به یک شکل جدید و هندسهى جدید است. اگر بخواهیم در گذشتههاى نزدیک - مثلاً در حدود یکى دو قرن - نظیرى براى این پیدا کنیم، تقریباً شبیه اوضاعِ بعد از جنگ بینالملل اول، البته در جهت عکس آن است؛ آن روز هم هندسهى سیاسى و اقتصادى دنیا تغییر اساسى و بنیادى کرد. یا قبل از آن، در دورانى که اروپائىها استعمار را شروع کردند؛ یک وضعیت جدیدى در دنیا به وجود آمد، شکل عمومى دنیا عوض شد. تحولاتى که امروز مشاهده میشود، از این جنس است؛ جنس تغییر شکل عمومى دنیا؛ البته در جهت عکس آن دو مثالى که زدم؛ در جهت تبادل قدرت و توانائىهاى عمومى بین شرق و غرب، یا بین بخشى از ملتهاى دنیا با بخش دیگر. پیداست که به سوى تحولات تازهاى داریم پیش میرویم.[1]
در این نوشتار سعی بر آن است تا مصادیقی از تغییر هندسه سیاسی جهان در طول تاریخ را بیان کرده تا به دوران فعلی برسیم و بتوانیم تحلیل درستی از حوادث منطقه داشته باشیم.
شروع استعمار اروپا، اولین تغییر در هندسه سیاسی جهان
شروع استعمار کشورهای دیگر توسط دول اروپایی همچون، پرتغال، هلند، انگیس، فرانسه، اسپانیا و ... تقسیم جهان میان استعمارگران دور جدید از شروع تغییرات در نقشه سیاسی جهان بوده است؛ در این دوران کشورهای اروپایی بعد از جنگ های صلیبی و با استفاده از فرمان پاپ مسیحی، به دنبال کشورگشایی و چپاول کشورهای دیگر افتادند.موج اول استعمار با محوریت کشورهایی نظیر هلند، پرتغال و اسپانیا آغاز شد. هنوز در آمریکای لاتین، کشورهای بسیاری هستند که زبان رسمی آنها اسپانیولی یا پرتغالی است. پرتغالیها حتی تا خلیج فارس هم پیش آمدند.
نقشه لشگرکشی پرتغال
استعمار موج اول بیشتر به دنبال مواد خام و یغمای ثروتهای ملل دیگر بود و عموما کار خود را با قدرت نظامی پیش میبرد. این استعمارگران نیامده بودند تا بمانند، آمده بودند تا چپاول کنند و ببرند؛ بنابراین برایشان تفاوتی نداشت که افکار عمومی جامعه مورد استعمار، چه در خصوص آنها میاندیشد.در این دوران، هنوز مفهومی به نام "تولید انبوه" در اقتصاد جهان شکل نگرفته بود، اما با اختراع ماشین بخار و در نتیجه انقلاب صنعتی، ماجرا فرق کرد.
تقسیم جهان به دو قسمت شرقی و غربی
پرتغال کشور کوچک ساحلی اروپا که از یک نیرو دریایی قدرتمند برخوردار بود ، جهانگشایی خود را از سال 1415 میلادی با اشغال بخشی از ساحل مراکش آغاز کرد، دریانوردان پرتغالی در اوایل قرن پانزدهم جزایر آزور واقع در اقیانوس اطلس را کشف کردند؛ این دریانوردان سواحل غربی افریقا را مورد اکتشاف قرار می دادند تا بلکه با دور زدن این قاره راهی به سوی هندوستان بیابند. آنها برای این که به مالکیت خود بر مناطق کشف شده مشروعیت ببخشند ، در سال1481 امتیازی را از پاپ وقت دریافت کردند که چون قصد مسیحی کردن ساکنان بی خبر از همه جای این نواحی را دارند، مالکیت مناطق کشف شده متعلق به پرتغال است؛ در این میان کریستف کلمب که تحت فرمان سلطنت اسپانیا بود، اقیانوس اطلس را پیمود و قاره آمریکا را کشف کردکه البته او تصور می کرد به هندوستان رسیده است.
نقشه تقسیم جهان به دو قسمت برای اسپانیا و پرتغال
در رم، پاپ الکساندر ششم بورجیا که اصلیت اسپانیایی داشت در 4 مه سال 1493 میلادی دو هفته پس از بازگشت کریستف کلمب، قانون سال 1481 را لغو کرد و برای جلوگیری از جنگ و خونریزی میان دو کشور مسیحی اسپانیا و پرتغال تصویب کرد که سرزمین های تازهای که در غرب مجمع الجزایر آزور واقع شده اند، متعلق به اسپانیا و سرزمین های واقع در شرق این مجمع الجزایر متعلق به پرتغال هستند.
اما پرتغالی ها به این تصمیم اعتراض کردند زیرا سهم آنها به باریکهای از ساحل آفریقا محدود میشد، سرانجام دو کشور برای اجتناب از جنگ مذاکراتی را آغاز کردند که منجر به امضای پیمان توردسییاس شد [2]
به این ترتیب درروز 7 ژوئن سال 1494 میلادی پیمان توردسییاس را امضا کردند. براساس این پیمان مرز قلمرو دو قدرت دریایی به 370 مایلی جزایر دماغه سبزمنتقل شد و تمام سرزمینهایی که در غرب این مرز بود به مالکیت اسپانیا و سرزمین هایی که در شرق آن واقع شده بود به تملک پرتغال درآمد.[3]
پاپ الکساندر ششم بورجیا به نوبه خود این پیمان را تصویب کرد. دو کشور پرتغال و اسپانیا جهان آن روزگار را به استثنای قاره اروپا بین خود تقسیم کردند بی آنکه ساکنان این مناطق از این توافق دنیای مسحیت آگاه شوند.
شروع موج دوم استعمار یا همان استعمار کلاسیک
موج دوم استعمار پس از انقلاب صنعتی شروع شد و طلایهدار آن نیز «بریتانیا» بود. توجه به مفهوم انقلاب صنعتی در فهم این موج از استعمار ارزش بهسزایی دارد؛ پس از انقلاب صنعتی، به مرور ماشین جای انسان را در محیط کارخانهها گرفت. زمینداران و اشراف غربی، تبدیل به کارخانهدار شدند و رعیت روستایی هم تبدیل به کارگر کارخانه یا همان مفهومی که مارکس از آن به عنوان «پرولتر» یاد کرد.
بهوجود آمدن تولید انبوه، باعث شد استعمارگران دیگر تنها به مواد خام نیازمند نباشند بلکه علاوه بر آن نیازمند بازار فروش هم باشند. این بازار فروش جایی نبود جز کشورهای مستعمره، یعنی همان جاهایی که مواد خام از آنها میآمد؛ به این ترتیب موج دوم استعمار شروع شد: «بردن مواد خام به قیمتی ناچیز و فروختن کالاهای تولید شده با همان مواد خام به صاحبان مواد خام با قیمتی گزاف!
در چنین شرایطی، استعمارگران دیگر وارد مستعمرات نمیشدند که یغما کنند و بروند، بلکه میآمدند تا یغما کنند و بمانند. برای این منظور باید حمایت حکام کشورهای مستعمره نیز از پدیده استعمار جلب میشد. از این پس، حکومتها یا باید تحتالحمایه استعمارگران قرار میگرفتند، نظیر حکومت فاسد قاجاریه در ایران و یا باید به ضرب و زور تسلیم میشدند، نظیر آنچه در بندر شانگهای و با کشتیهای توپدار بر سر چینیها آمد.
هندوستان از این پس به مثال عینی و کلاسیک یک مستعمره تبدیل شد و بریتانیا برای حفظ این مستعمره دست به هر جنایتی در جهان زد. دیدگاه مرکانتلیستی باعث میشد که دولت بریتانیا برای حمایت از شرکتهای خصوصی انگلیسی نیز وارد میدان شود. شرکت هند شرقی ظاهرا شرکتی خصوصی بود اما مدیریت آن را دولت تعیین میکرد.
فقر تاثیر مستقیم استعمار بر مردم هندوستان
جنگ جهانی اول و تغییر هندسه سیاسی استعمار
این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که 14 کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و 35 کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان 13 – 1912 که روسیه قریب 600 هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با 40 میلیون نفر جمعیت 5/8 میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان 14 میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.
چنان که میدانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن 240 میلیون نفر جمعیت و 196 هنگ پیاده و 34 هنگ سواره در مقابل 120 میلیون نفر جمعیت متحدین و 155 هنگ پیاده و 21 هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.
نقشه کشورهای درگیر و بی طرف در جنگ جهانی اول
آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا
جنگ جهانی اول زندگی مردم اروپا را در تمامی ابعاد دست خوش تغییرات عمیقی ساخت و بر نظام سیاسی جهان نیز عمیقاً اثر گذاشت. میلیون ها کشته و میلیون ها زخمی و بی کار و قبل از هر چیز بیهودگی جنگ بر روان مردم اثر گذاشت و آن ها را نسبت به قیود اخلاقی بی اعتنا ساخت. روی آوری به سرگرمی های بی محتوا، رقص ها و موسیقی های بیگانه با فرهنگ آن ها «تانگو، جاز» و بالأخره زندگی مصرفی نشانه ی بی قیدی آن ها به امور اخلاقی و آداب دست و پا گیر اجتماعی بود. مشاکرت زنان در امور اجتماعی و استقلال اقتصادی آن ها نیز تأثیرات زیادی در روابط اجتماعی و خانوادگی بر جای نهاد.[4]
اثرات جنگ جهانی بر زندگی مردم
الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند، چهار امپراطوری بزرگی که در سال 1914 مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال 1920 از نقشه جهان محو شده بودند "آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی" و در عوض دولتهای کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی عربی غرب آسیا شکل گرفتند.
ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید.[5]
ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران ...» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک...» و قدرت خرید آن ها به 25 درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد.[6]
جنگ سرد و رقابت میان دو ابرقدرت برای تغییرات جدید سیاسی
گرچه اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم در کنار یکدیگر می جنگیدند، اما سیستم سیاسی آنها کاملا مخالف یکدیگر بود. اتحاد جماهیر شوروی دولتی با سیاستهای کمونیستی بود که عمدتا توسط ژوزف استالین 1953- 1879 اداره و کنترل می شد. میلیونها شهروند شوروی در ارودگاههای کار اجباری در وضع فجیعی زندانی بودند ، اما در مقابل روسیه از کشوری درجه دوم در اروپا ، به قدرتی جهانی تبدیل گشت.[7]
ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در طی جنگ جهانی دوم با یکدیگر هم پیمان بودند، اما بعد از جنگ راهشان از هم جدا شد. در سال 1949 ایالات متحده پیمان ناتو را برای جلوگیری از گسترش کمونیسم شوروی تشکیل داد. دو ابر قدرت علاوه بر جنگهای واقعی در کره، ویتنام و افغانستان، با یکدیگر جنگ سرد تبلیغاتی، جاسوسی و تهدیدات نظامی نیز داشتند. وجود عامل بازدارنده سلاحهای هسته ای از درگیری نظامی مستقیم، پیشگیری می کرد. [8]
جنگ سرد اصطلاحی است که به دورهای از تنشها، کشمکشها و رقابتها در روابط ایالات متحده، شوروی و همپیمانان آنها در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ اطلاق میشود. اصطلاح جنگ سرد نخستین بار توسط روزنامه نگاران آمریکا در سال 1948 م برای توصیف رابطه خصمانه ایالات متحده و اتحاد شوروی برده شد.[9]
امضای توافق میان گورباچف و ریگان - معاهده تسلیحات هسته ای میانبرد (INF)
نتایج جنگ سرد میان دو ابرقدرت
اگرچه بعد از فروپاشی شوروی جنگ سرد میان دو قدرت بزرگ جهانی به صورت ظاهری پیان یافت لکن هندسه سیاسی جهان نسبت به قبل از پایان یافتن و بعد از پایان یافتن جنگ سرد به صورت کلی تغییر کرد و بسیاری از کشورهای نیمکره شرقی که زیر نظر اتحاد جماهیر شوروی بودند، از این اتحادیه جدا شده و استقلال پیدا کردند و هندسه جدید را به وجود آوردند.[10]
نقشه جهان - ناتو و سیستو
سیاستهای آمریکا بعد از جنگ سرد و یازده سپتامبر
به دنبال شکست شوروی در رقابت تسلیحاتی، سیاسی و ... با ایالات متحده آمریکا، عملا سیاست خارجی امریکا به سمت یکجانبه گرایی و تک قطبی کردن نظام بینالملل به سوق پیدا کرد.
حادثه 11 سپتامبر راهبرد جدیدی در عرصه ی سیاست خارجی آمریکا ظهور یافت که به نوعی نوید دهنده عصر جدیدی در نظام بین الملل بوده است؛ در این دوره سردمداران و رهبران آمریکا فرصت مناسبی را به دست آوردند تا از رهگذر آن بتوانند در راستای دفاع از منافع خود، پیشبرد یکجانبهگرایی و دوری از جندجانبه گرایی و شکل دهی هژمونی آمریکا بر جهان، راهبرد حمله پیش دستانه و جنگ پیش گیرانه را در پیش گیرند؛ در واقع حمله پیشدستانه نشاندهنده تحول اساسی در راهبرد سیاست خارجی آمریکا است که در منطق راهبردی این کشور را از بازدارندگی و ابهام راهبردی به جهت گیری روشن و شفاف پیشگیری و پیشدستی با تکیه بر حمله و تهاجم به اهداف تروریستی، سلاحهای کشتار جمعی و دولتهای سرکش (از نگاه آمریکا) سوق میدهد. حمله پیشدستانه و جنگ پیشگیرانه، عمدهترین راهبرد ایالات متحده برای پیشبرد اهداف خود در اوایل هزاره سوم میلادی به شمار میرود. این راهبرد متاثر از اندیشههای "لئواشتراوس" است که بهره گیری از قدرت نظامی را برای حفظ نظم یک ضرورت می دانست..[11]
افول سیاستها و چهره بینالمللی آمریکا در کنار بیداری اسلامی
بعد از شکست اتحاد جماهیر شوروی و روی کار آمدن آمریکا به عنوان قدرت سیاسی، این قدرت جهانی برای پر کردن خلا کمونیسم و شوروی، مبارزه با تروریزم جهانی و خطر بنیادگرایی اسلامی را با حادثه یازده سپتامبر عملی کرد و سیاست های جنگ طلبانه خود علیه کشورهای اسلامی به خصوص دو کشور افغانستان و عراق را با بهانه مبارزه با تهدید جهانی، تسلیحات میکروبی و ... عملی کرد، لکن بنابر اعتراف نظریه پردازان و کارشناسان روابط بینالملل، قدرت امریکا از یازده سپتامبر به بعد به دلیل سیاست های جنگ طلبانه و دخالت محور در امور دیگر کشورها، رو به افول قرار گرفت.
از سوی دیگرف با پیرزوی انقلاب اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا، اولین میخ بر تابوت قدرت های جهانی زده شد و با شکل گیری بیداری اسلامی در آفریقا و آسیا، عملا سیاست های امریکا با شکست روبرو شد و در این بین، نتیجه انقلاب اسلامی ایران به عنوان اولین انقلاب علیه استعمار و استکبار جهانی، بعد از سی و چند سال در بیداری اسلامی متجلی شد و توانست بساط دیکتاتورهای دست نشانده غربی را برچیند.
استعمارفرانو، تهدیدی برای تغییرات جدید سیاسی
در کنار تغییرات در هندسه سیاسی جهان، اگرچه نظام استکبار و استعمار از خیزش مردم و بیداری اسلامی ضربه خورده و شوکه شده است، لکن نظام استعمار عقب نشینی نکرده و به دنبال روشی نو برای شروع دوباره استعمار است.
استعمار فرانو تهدیدی است که انقلاب و خیزش مردمی و بیداری اسلامی را دنبال می کند و این بار نظام استعمار بدون حضور فیزیکی و بدون دست نشانده های مستبد و دیکتاتور، به صورت نرم با مردم ارتباط برقرار می کند و آنگونه که می خواهد روی افکار و عقاید مردم تأثیر گذاشته و مسیر خیزش های مردمی را به سمت اهداف خود تغییر می دهد.
[1] - http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20729
[2] - http://www.ieg-ego.eu/en/threads/europe-and-the-world/colonialism-and-imperialism
[3] - http://www.slideshare.net/deanflandez/colonialism-in-southeast-asia-portugal-spain-dutch
[4] -Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – 79
[5] - Serge Berstein / Pierre Milza, Histoire du Vinglimeme siecle: 1900 – 1939. Paris Hatier,1986 p. 61
[6] - برای اطلاع بیشتر ر. ک. بحران های قرن بیستم اثر پی یررونوون، ترجمه ی احمد میرفندرسکی، انتشارات دانشگاه ملی، 2537 جلد اول، ص 189 – 188.
[7] - Davis, Simon, and Joseph Smith. The A to Z of the Cold War (Scarecrow, 2005), encyclopedia focused on military aspects
[8] - http://www.osaarchivum.org/index.php?option=com_content&view=article&id=821&Itemid=872&lang=en
[9] - http://www.wilsoncenter.org/program/cold-war-international-history-project
[10] - http://www.globalresearch.ca/from-the-post-cold-war-to-the-post-9-11-era-did-9-11-really-change-everything/
[11] - http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/september-11-attacks/8753097/Post-911-America-has-become-the-land-of-the-fearful.html
به گزارش مشرق ، ایالات متحده در سناریویی بلند مدت قصد داشت ائتلافی جهانی تحت مبارزه با تروریسم را آغاز کند و در پس پرده این پروژه و با بهره گیری از ظرفیت همدستان اروپایی اش توجیهی برای لشگرکشی به منطقه استراتژیک خاورمیانه پیدا کند.
سال 2003 که نیروهای آمریکایی به عراق حمله کردند پس از ورود به خاک این کشور و در مواجهه با سازمان منافقین متوجه شدند با گروهی شبه نظامی روبه رو هستند که برای ادامه فعالیت و حیات در منطقه به شدت به حمایت ایالات متحده نیاز دارند و به ازای آن حاضر به ارائه هرگونه خدماتی نیز می باشد.
مقامات نظامی آمریکایی که در آن سالها در عراق و در ارتش آمریکا خدمت می کردند بعداً از همین واقعیت پرده برداشتند که سازمان منافقین به مانند یک ارتش خصوصی ظرفیت های بسیاری را در اختیار نیروهای آمریکایی قرار می داد.
آنها اذعان کردند که بسیاری از ماموریت های جنایتکارانه آمریکا که امکان استفاده از نیروهای آمریکایی و آشکار شدن دست آمریکا در آنها وجود نداشته به وسیله این گروه تروریست صورت می گرفته است.
منافقین حتی در پادگان اشرف به نیروهای القاعده آموزش عملیات انتحاری می دادند و در ناامن سازی عراق و ایجاد دعواهای خشونت بار فرقه ای و قومی که خواست آمریکا بود، کمکی شایانی کردند.
در مقابل، حمایت های آمریکا به این گروه هم به صورت حمایت های مالی صورت می گرفت و هم 9سال حضور نیروهای آمریکایی در عراق عاملی شد که حضور غیرقانونی منافقین در این کشور را تمدید کند.
البته حوزه همکاری های منافقین با آمریکا گسترده تر از عملیات های تروریستی صورت می گرفت و این موضوعی است که رسانه های غربی و برخی گزارش های دولتی ایالات متحده بارها به آن پرداخته اند.
پس از خروج نیروهای آمریکایی از خاک عراق، اخراج سازمان منافقین به عنوان درخواستی که از سوی ملت عراق پی گیری می شد، در اولویت دولت عراق قرار گرفت.
با این وجود مشغولیت های متعدد دولت که غالب آنها به موضوع امنیت این کشور مربوط می شد و یکی از دستاوردهای حضور نظامیان آمریکا در عراق به حساب می آمد، باعث شد که فرآیند اخراج منافقین با تاخیر روبه رو شود، این زمان دقیقاً مصادف بود با فعالیت های منافقین و صرف هزینه های کلان برای راه اندازی یک موج رسانه ای بر پایه مظلوم نمایی تا موجب ابقای این گروهک در عراق شده و موازی با آن نیز خروج از فهرست سازمان های تروریستی آمریکا نیز پیگیری می شد.
زیرا منافقین که در جامعه جهانی به عنوان یک گروه تروریست شناخته می شدند امکان چندانی برای دفاع قانونی و پیگیری حقوقی پرونده خود در عراق را نداشتند و خواست دولت عراق نیز در منظر بین المللی یک حق قانونی بود که خروج تروریستها از خاک خود را پیگیری می کرد.
در همین رابطه تعدادی از مقامات رده بالای امریکایی به طور منظم در مراسم مختلف منافقین خلق سخنرانی می کردند که از میان آنها می توان به «رودی جولیانی» شهردار سابق نیویورک و نامزد ریاست جمهوری آمریکا، «هاوارد دین»، مشاور سابق امنیت ملی اوباما، ژنرال «جیمز جونز» از فرماندهان نظامی و بلند پایه ارتش آمریکا و نماینده سابق پارلمان «لی همیلتون»، اشاره کرد.
نرخ معمول برای یک سخنرانی 10 دقیقه ای در چنین جلساتی بین 20 تا 40 هزار دلار بود و این سخنرانان به طور آشکار در صحبت های خود از سازمان منافقین نام برده و از آنها حمایت می کردند. این اقدامات آشکارا نشان از حمایت ایالات متحده و سیاستمداران این کشور از یک گروه تروریستی داشت.
به همه اینها اضافه کنید رفت و آمد آزادانه اعضای این سازمان در خاک آمریکا را که با قرارگیری نام این گروه در فهرست سازمان های تروریستی در تناقض است. به عبارت دیگر ایالات متحده از یک سو ادعا می کند که منافقین را به عنوان یک گروه تروریستی می شناسد و ازسوی دیگر به حضور تروریست ها در خاک خود و حتی حمایت سیاستمداران آمریکایی از آنها هیچ واکنشی نشان نمی دهد.
سال گذشته «سیمور هرش» روزنامه نگار مشهور آمریکایی با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا، تجهیز و آموزش نظامی و تروریستی گروهک منافقین توسط ارتش آمریکا و منابع اطلاعاتی اسرائیل را فاش کرد که در سال 2005 صورت گرفته است. این گزارش جنجالی که در مجله نیویورکر آمریکا به چاپ رسید اضافه کرد که این آموزش ها توسط وزارت دفاع آمریکا و به شکلی محرمانه در صحرای نوادای آمریکا صورت گرفته است. این مکان سایتی است که در 100 کیلومتری لاس وگاس در ایالت نوادا واقع شده و زمانی محل آزمایش های هسته ای بوده است.
هرش در گزارش خود آموزش ها را در زمینه مخابرات، استفاده از رمز، سلاح و تاکتیک های نظامی توصیف کرد و همچنین دلایل آن را استفاده از این نیروها در عملیات های تروریستی بنا به درخواست آمریکا دانست.
پس از این آموزش ها نیروهای منافقین از سوی موساد اسرائیل برای ترور دانشمندان هسته ای ایرانی به کار گمارده شدند. در این زمینه شبکه تلویزیونی «ان بی سی» به نقل از دو مقام آمریکایی گفت که دانشمندان ایرانی با حمایت و طراحی موساد سازمان اطلاعات اسرائیل و توسط سازمان مجاهدین خلق اجرا شده است.
در سال 2010 دادگاه تجدید نظر ناحیه کلمبیا (در ایالت کارولینای جنوبی) دادخواست سازمان منافقین را برای خروج از لیست تروریستی در دست بررسی قرار داد و در فرایند رسیدگی به این دادخواست یکی از سه قاضی پرونده، «کارن لی-کرفت هندرسون»، گفت که اسناد طبقه بندی شده بسیاری وجود دارد که بر مبنای آنها هنوز نام سازمان منافقین باید در لیست سازمان های تروریستی باقی بماند، اسنادی که نشان می دهد این گروه همچنان توانایی و قصد حضور در عملیاتهای تروریستی را حفظ کرده است.
همچنین در گزارش دیگری که ماه فوریه از سوی «ان بی سی» منتشر شد به نقل از یک مقام ایالات متحده که نامش افشا نشده فاش شد که سازمان منافقین خلق مسئول ترورهای اخیر دانشمندان هسته ای ایران بوده است.
سابقه فعالیت منافقین در موضوع هسته ای ایران نیز به ادعای این گروهک مبنی بر افشا سازی برنامه غنی سازی اتمی ایران باز می گردد که البته «محمد البرادعی» رئیس وقت آژانس بین المللی انرژی اتمی گفت که موساد پشت افشای این اطلاعات است. در هر حال این موضوع نیز سندی بر استفاده از این گروه تروریست در خدمت سیاست های آمریکا و اسرائیل است.
همکاری های منافقین با آمریکا غیر از اقدامات تروریستی و نظامی ابعاد دیگری را نیز دنبال می کند که در حوزه تبلیغات رسانه ای و صرف هزینه های گزاف در صحنه جنگ نرم است. نمونه آن را می توان «کمیته سیاست ایران» به ریاست «ریموند تنتر» نام برد. این کمیته با هزینه منافقین اداره می شود و تنتر نیز یکی از حامیان قدیمی منافقین است که بابت مدیریت فعالیت های این موسسه از منافقین حقوق می گیرد.
کمیته سیاست ایران پیگیر سیاست های کلان دولت آمریکا در قبال جمهوری اسلامی و تفکر حاکم بر انقلاب ایران است. آنها با صرف هزینه های گزاف به تولید فیلم های مستند و چاپ کتاب در حوزه اسلام هراسی و ایران هراسی با تکیه بر برنامه هسته ای جمهوری اسلامی ایران می پردازند. مستند «ایرانیوم»، فیلم سینمایی 300 و کتاب «واواک در خدمت آیت الله ها» نمونه هایی از سرمایه گذاری های گزاف این کمیته است.
تنتر در کنار این گونه فعالیت ها وظیفه دارد تا به دولت آمریکا بقبولاند که گزینه تحریم و گزینه نظامی در قبال جمهوری اسلامی ایران بی نتیجه خواهد بود و باید از منافقین به عنوان یک جایگزین دموکراتیک برای نظام ایران استفاده شود. وی پیشنهادش را تحت عنوان «گزینه سوم» معرفی می کند در حالی که نه به نفرت ملت ایران از این گروه تروریست اشاره ای دارد و نه به ماهیت غیر دموکراتیک و فرقه ای منافقین اشاره می کند.
التبه مطالب گفته شده فقط بخشی از همکاری منافقین با دولت آمریکا بود که انعکاس آن در رسانه های غربی منتشر شده است. با این وجود ایالات متحده آمریکا امروز حرف از خروج نام منافقین از فهرست سازمان های تروریستی می زند که در ظاهر قرار است بسیاری از محدودیت های موجود سر راه این گروهک را مرتفع سازد.
اما با نگاهی به سابقه فعالیت های منافقین از سال 1997 تاکنون به راحتی متوجه می شویم که حضور در فهرست تروریستی هیچگاه محدودیتی برای منافقین ایجاد نکرده است و فقط می توان اینگونه تحلیل کرد که خروج از این فهرست به آمریکا اجازه می دهد تا حمایت های خود از این گروه تروریست را به صورت آشکار به عملی سازد.